صدای پای کاروان می آید. صدایی، آمیخته از زنگ شتران خسته،، ناله کودکان یتیم، مویه زنان
داغدیده و صدایى که چنین در صحرا مى پیچد: برخیزید! اى شهیدان کربلا! برخیزید! که کاروان عشق می آید، تا در بریدگی کربلا، به عاشورا ملحق شود، به عاشورایی که در سراسر این سرزمین، نفس می کشد. کاروان در راه است؛ تا زینب سکوت سوخته اش را شعله ور سازد و آشوب عاشورایی اش را شعله ورتر؛ و صحرا خوب می داند که زینب آمده است تا فرات، بار دیگر طعم بستن چشم هایش را بچشد؛ چشم هایی که هنوز در تشنگی کربلا خیمه زده است. زینب بی هیچ هراسی آمده است تا جوشش فریادهای فراتر از فرداها را در جام های یزیدها و ابن زیادها بریزد. آری! اربعین، عاشورای مکرر است؛ اربعین،تکرار یاد و خاطره حماسه سازان کربلاست، اربعین، سرّی است بین خدا و عشق، بین عشق و دل بی تاب زینب؛ اربعین، فریادهای خاموش مانده و بغض های حبس شده در گلوی دخت علی است. چه سخت است، چهل روز منزل به منزل، عاشقى را به دوش کشیدن و از ساحل، دریا را نظاره کردن! اى رسول کربلا! چهل روز است که آسمان، غربتت را مى نگرد. باز هم خطبه اى بخوان تا به ابرها، اذن نزول داده باشى، اى وارث پاکیها! آه سینه سوز تو، هنوز از پشت حصار قرن ها، شعله بر جان مى زند و زمزمه زیر لب تو همچنان به گوش می رسد: ای کاش هزار فرزند داشتم و همه را یک به یک فدای حسین می کردم؛ اما اگر حسین بود، تحمل رنج ها و دردها چنین سخت نبود...